محل تبلیغات شما



توی یه مسیر هزارتو گم شدم. راه برگشتی نیست و تمام نقشه هایی که برای رسیدم به مقصد کشیده بودم، کارگر نیومد. به مسیری که اومدم فکر میکنم؛ کجای راه رو اشتباه پیچیدم؟ خودم رو برانداز میکنم. خسته ام، پاهام دیگه توان قدم برداشتن ندارن، دیگه نمیتونم با صبوری توی این هزارتو دنبال مسیر درست بگردم


بايد بودم. دست ميكشيدم روى صورتت، انگشتام رو سر میدادم لابلای موهات و آروم به آغوش میکشیدمت، اونقدر محکم میفشردمت تا تمام دردهات رو بکشم به تنم. اونوقت تشنه و دردمند، تک-تک سلولهای وجودت رو بوسه میزدم تا دردهام التیام پیدا کنه
 


"سال بد، سال باد، سال شک، سال اشک"، سال اندوهی بی پایان است امسال. اندوه و اندوه و اندوه . هر سال در چنین زمانی حتی در بدترین شرایط روحی  میتونستم همچون درختی که به شکوفه میشینه رسیدن بهار رو در وجود خودم احساس کنم اما امسال گویی که "خبری از بهاران نیست". خیلی ها رفتن و خیلی ها عزیزانشون رو از دست دادن و خیلی ها نگران بیمارانشونن و اونها که باید نگران و بفکر باشن، آسوده خوابیدن. تا امروز به اینحد مردم رو بی پناه ندیده بودم و حال ما، مصداق این دیالوگ فیلم علی حاتمی‌ست؛ " قحطی‌ست، دوا نیست. مرض بیداد میکند. نفوس حق النفس میدهند. باران رحمت از دولتی قبله عالم است، و سیل و زله از معصیت مردم" 


فردا روز جهانی زبان مادری ست و طبق روال گذشته از الان خیلی‌ها پیام تبریکشون رو آماده کردن. واقعا تبریک به چی؟ چرا عادت داریم همه‌ چیز رو به ابتذال بکشیم. نوشته پایین از شاهد علوی‌ ست
می‌فرمایند این‌که زبان مادری من زبان رسمی است و شما هم باید به زبان مادری من درس بخوانی و این هم منافاتی با برابری و دمکراسی و عدالت ندارد.
عرض می‌کنم لجن بگیرند آن دمکراسی و برابری و عدالتی را که زبان مادری من را درجه دوم، بومی و محلی می‌نامد و حق من برای تحصیل به زبان مادریم در سرزمین خودم را ممنوع می‌کنند.
حالا به تمام تمایمت ارضی‌ها، امنیت ملی‌ها، همبستگی ملی‌ها، کمبود منابع‌ها و حقوق بین‌الملل‌ها متوسل شوید تا رسمیت خودتان و غیررسمی بودن من را موجه و مشروع کنید!

*عنوان مقاله ای از محمود صباحی


چه کسی از درون آدما خبر داره. کی میدونه دیگری چقدر تنهاس، چقدر در روز با دردهاش کلنجار میره و عاصی از اینه که مرهمی پیدا نمیکنه برای زخمهاش. و تنهایی، زمانی اوج پیدا میکنه که متوجه میشه تنها خودش هست که میتونه عمق زخمهاش رو درک کنه و با دردهاش بسوزه.
امروز خوش نیستم، از دیشب غم درونم بشدت عود کرده و در ذهنم خشمه که میجوشه و چگونه میشه گفت این خشم و نفرت از چه چیز و چه کسانیه.
و درد که این چرخه در تکرارست


عصر طوفان شد. آسمون صراطش رو گم کرده بود، ابر و باران و افتاب رو درهم امیخته بود و بادِ بیتابی جولان میداد، گو که "باد دیو" بود. اگه گ اینحا بود حتما میگفت؛ ببین سیپریانو، هوا "بلاتار"ی شده. چه هوای مذخرفی. یحتمل وقتی داشت به سیگارش پک میزد این جمله‌هارو بکار میبرد و احتمالا قبلش داشت از سینمای فون‌تریه میگفت یا من رو با خودش برده بود به دنیای اخرین کتابی که خونده بود.

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

بهزاد دودانگه